حیف نون می گه: ما آخر نفهمیدیم این حقوق بشر رو کی به حسابمون می ریزند؟!
حیف نون می ره تا?لند، می خواسته سوار اتوبوس بشه. مامور اتوبوس بهش می گه: Ticket Please
حیف نون می گه: چ? چ?؟
مامور اتوبوس دوباره می گه: Ticket
حیف نون: من که نفهم?دم چ? گفت?، اما محض احت?اط: کره خر!
مامور اتوبوس: هو?! منو می گی؟ آشغال!
شخص سوم? از راه می رسه و می گه: آقا?ون چرا دعوا می کنید؟ خوب?ت نداره تو مملکت غریب! صلوات بفرست?ن!
کل اتوبوس: اللهم صل عل? محمد و آل محمد.
سفارش حیف نون به فرزندش: برو مسجد، هم نمازت رو بخون، هم کفش هاتو عوض کن
دختر: بابا! می تونم برم پیش دوستم درس بخونم؟
بابا: نه، نمی شه. برو توی اتاقت درس بخون.
دختر: چرا آخه بابا؟
پدر: برای این که سال ها پیش مامانت هم میومد پیش من درس بخونه!
خانمه سر قبر شوهرش با گریه می گفت: بچه ها لباس ندارن، کفش ندارن، کیف ندارن...
حیف نون رد می شده، می گه: می گما... این بابا مرده یا رفته دوبی جنس بیاره؟
حیف نون خفاش می بینه. از خنده غش می کنه. می گه: تا حالا موش چادری ندیده بودم!
حیف نون اومد از هواپیما پیاده شه، شلوارش افتاد پایین. زود کشید بالا،
داد زد: کو اون خانمه که گفت کمربندها رو باز کنید؟ همینو می خواستی؟