دوستی کلام زیباییست که هر کس درکش کرد ، ترکش نکرد . . .
………………………………………………………………..
زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست ، همیشه باور داشته باش
لایق بهترین هایی . . .
اعتراف می کنم 5 سالم بود مامانم می خواست بره نونوایی منم گفتم من می خوام برم نونوایی.
به هرحال سبد نون رو ازش گرفتم، بابام بهم گفت رفتی اون جا از نفر جلوییت بپرس صف 2 تایی ها کجاست؟
پشت سرش وایستا. من هم خوشحال راه افتادم 5 دقیقه نگذشته بود که گریون برگشتم!
بابام پرسید بهت نون ندادن؟ گفتم نه. گفت صفت رو گرفتن؟ گفتم نه. گفت پولت رو ازت گرفتن؟
گفتم نه. گفت پس چرا گریه می کنی؟
گفتم: چون کسی نبود ازش بپرسم صف 2 تایی ها کجاست
اعتراف می کنم نزدیکای صبح بود که تلفن زنگ زد.
من خواب بودم و داشتم خواب تعقیب و گریز و پرتگاه و... می دیدم. همسرم پا شد رفت تلفن رو جواب بده.
من هم که از خواب پریده بودم و طبق معمول هنوز لود نشده بودم، فکر کردم همسرم داره می ره به سمت خطر (مثلا پرتگاه و اینا!).
از جام پریدم و با سرعت تمام دویدم دنبالش. رسیدم بین در دو تا اتاق. با همون سرعت خواستم دور بزنم برم تو اون یکی اتاق که یه دفعه لیز خوردم و تَق!
محکم خوردم زمین. فوری بلند شدم با همون سرعت دویدم سمت تخت و گرفتم خوابیدم. حالا همسرم گوشی تلفن دستش، نمی دونست بترسه، بخنده، چی کار کنه!
یه بار رفته بودیم بیرون یه پسره بهم گفت بخورمت! منم بهش گفتم گه نخور!
اعتراف می کنم یه بار سر کلاس خوابم برده بود استاد می خواست از کلاس بیرونم کنه 3 دفعه گفت برو بیرون!
گفتم: چشم الان می رم (اما هر کاری می کردم نمی شد!) دفعه آخر که داد زد گفت پس چرا نمیری؟
منم داد زدم گفتم بابا! پام خواب رفته!
کلاس اول دبستان بودم سر درس "ص" وقتی داشتم مشقاشو می نوشتم
به ذهنم رسید ما تو زبان عامیانه می گیم "بارون" اما کتابیش می شه "باران"،
پس صابون هم لابد صابان هست اصلش! از این نبوغ خودم کیف کردم، همه مشقامو نوشتم صابان!
فرداش معلممون به شدت نبوغمو برد زیر سوال!
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت: «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟»
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد باز هم در مقابل همان صومعه خراب شد.
راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: «ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب، بسیار خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن آن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم، من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند «تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همین طور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت:«من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند: «تبریک می گوییم. پاسخ های تو کاملا صحیح است. اکنون تو یک راهب هستی. ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت: «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت: «ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود. مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد.
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت.
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز، نقره، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت: «این کلید آخرین در است». مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد. وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.
.
.
.
.
.
اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید
چون شما راهب نیستید!
.
.
.
.
.
.
لطفا به من فحش ندید! خودمم دارم دنبال اون احمقی که اینو برای من فرستاده می گردم تا حقشو کف دستش بگذارم.
لطفا آدرس این صفحه رو به هر کسی که می شناسین بفرستین شاید اون احمق رو بتونیم پیدا کنیم
آیا می دانید سگ از نژاد اسب است و خود اسب هم از نژاد ماموت یا همان فیل های امروزیست؟
آیا می دانید یک نوع سمندر در آفریقا زندگی می کند که تحمل 16هزار ولت برق با فرکانس 50 هرتز را دارد
و در این حالت بدنش تنها نوری معادل یک لامپ 70 وات تولید می کند؟
آیا می دانید زرافه ها در اصل گوشتخوار بوده اند اما به دلیل عدم توانایی در بلعیدن
غذا از روی زمین به دلیل مری طولانی و نداشتن اندام مناسب برای شکار گیاه خوار شده اند؟
آیا می دانید هر چه را در اینترنت به دستتان رسید نباید باور کنید چون شما عقل دارید؟
حیف نون می گه: ما آخر نفهمیدیم این حقوق بشر رو کی به حسابمون می ریزند؟!
حیف نون می ره تا?لند، می خواسته سوار اتوبوس بشه. مامور اتوبوس بهش می گه: Ticket Please
حیف نون می گه: چ? چ?؟
مامور اتوبوس دوباره می گه: Ticket
حیف نون: من که نفهم?دم چ? گفت?، اما محض احت?اط: کره خر!
مامور اتوبوس: هو?! منو می گی؟ آشغال!
شخص سوم? از راه می رسه و می گه: آقا?ون چرا دعوا می کنید؟ خوب?ت نداره تو مملکت غریب! صلوات بفرست?ن!
کل اتوبوس: اللهم صل عل? محمد و آل محمد.
سفارش حیف نون به فرزندش: برو مسجد، هم نمازت رو بخون، هم کفش هاتو عوض کن
دختر: بابا! می تونم برم پیش دوستم درس بخونم؟
بابا: نه، نمی شه. برو توی اتاقت درس بخون.
دختر: چرا آخه بابا؟
پدر: برای این که سال ها پیش مامانت هم میومد پیش من درس بخونه!
خانمه سر قبر شوهرش با گریه می گفت: بچه ها لباس ندارن، کفش ندارن، کیف ندارن...
حیف نون رد می شده، می گه: می گما... این بابا مرده یا رفته دوبی جنس بیاره؟
حیف نون خفاش می بینه. از خنده غش می کنه. می گه: تا حالا موش چادری ندیده بودم!
حیف نون اومد از هواپیما پیاده شه، شلوارش افتاد پایین. زود کشید بالا،
داد زد: کو اون خانمه که گفت کمربندها رو باز کنید؟ همینو می خواستی؟
اعتراف می کنم وقتی بچه بودم، معلم بهمون گفت قرآن کریم بیارید.
وقتی اومدم خونه، ما قرآن مجید داشتیم. من هم گریه می کردم که قرآن کریم می خواهم.
تو تاکسی رفتم بگم آقا خیلی ممنون، پیاده می شم، بلند گفتم: "آقا خیلی پیاده می شم
گوشیم فارسی نداره همیشه می نویسم "سلام گلم" که می شه "سلام کلم!"
و همیشه جواب می گیرم: سلام چغندر، سلام کاهو، سلام شلغم!
پروردگارا! گناهانِ ما را به ریال و کارهای نیک ما را به دلار محاسبه بفرما!
روش اساسی برای افزایش تضمینی سرعت اینترنت در ایران:
کابل مودم رو خم کنید، اینترنت پشت سیم جمع می شه... بعد یهو ولش کنین! اینترنت با فشار میاد تو مودمتون و حالشو می برین! تذکر! سیمو زیاد نگه ندارین، ممکنه فشار اینترنت خیلی زیاد بشه، بترکه کف اتاقتون اینترنتی بشه!