فریاد از آن نرگس مستی که تو داری
آه از دل بیگانه پرستی که تو داری
روزی تمام احساسات آدمی گرد هم جمع می شن
و غایم موشک بازی میکنن
دیوانگی چشم میذاره همه می رن غایم میشن
تنبلی اون نزدیکا غایم میشه
حسادت میره اون ور غایم میشه
عشق می ره پشت یه گل رز
دیوانگی همه رو پیدا می کنه به جز عشق
حسادت عشق رو لو میده و به دیوانگی میگه
که رفت پشت گل رز عشق نمیاد بیرون
دیوانگی هرچی صدا می زنه عشق بیا بیرون
دیوانگی هم یه خنجر ور میداره
همینطور رز رو با خنجرش می زنه تا عشق پیدا بشه
یک دفعه عشق میگه آخ چشمو کور کردی
دیوانگی اشک می ریزه به دست و پای عشق بهش می گه
من چشم تو رو کور کردم تو هر کاری بگی من انجام میدم
عشق فقط یک چیز از اون می خواد
بهش می گه با من هم درد شو
از اون وقت به بعد دیوانگی هم درد عشق
کور شد و بس
جرمی ندارم بیش از این کز جان وفادارم تو را
ور قصد آزارم کنی هرگز نیازارم تو را
زین جور بر جانم کنون، دست از جفا شستی به خون
جانا چه خواهد شد فزون، آخر ز آزارم تو را
رخ گر به خون شویم همی، آب از جگر جویم همی
در حال خود گویم همی، یادی بود کارم تو را...
آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!
ولی آیا تابحال شمرده ای ؟
برای شروع بگذار از جایی دیگر شروع کنیم،
اول از همه بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی
و بعد بشمار، تعداد لبخند هایی که بر لب مردمان نشاندی
و سپس بشمار ، تعداد اشک هایی که بخاطر همدلی از سر شوق و غم ریختی ،
و سر آخر بشمار تعداد دستهای نیازمندانی که گرفتی و تعداد قدمهایی که در کار خیر برداشتی ،
و همه اینها را که بشماری ، تعداد لبخندهای " آن یگانه " بدست می آید.
و تمام .
جوجه هایت شمرده شد ...
بعضی آهنگها و ترانه ها برای گوش دادن ساخته نشده اند ...
اونها بوجود اومده اند برای کمک کردن به آدمها برای " یک دل سیر گریه کردن. " از ته دل ...
تمام خستگی هایت را یکجا میخرم !
تو فقط قول بده ...
صدای خنده هایت را به کسی نفروشی ...!
مثل لیوانی شده ام که لبه اش پریده است ...
تشنه که شدی ...!
مراقب باش !
عجیب وحشی ام .!.!.!
برای دل خودم می نویسم ...
برای دلتنگی هایم
برای دغدغه های خودم
برای شانه ای که تکیه گاهم نیست !
برای دلی که دلتنگم نیست ...
برای دستی که نوازشگر زخم هایم نیست ...
برای خودم می نویسم !
بمیرم برای خودم که اینقدر تنهاست !.!.!.!